ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم ( مدح حضرت)
قـلـم دسـتِ دل داد لـطـف رضـا کـه بـنـویـسـد از ٱســوۀ هـل أتـا همان که حریمش حریم خداست هـمان که مدیحـش ثنای ولاست همان آشنایی که جانپرور است که او پـارۀ جان پیـغـمـبـر است همان که مقامات و شأنش جلی است هم از نسل زهرا و نسل علی است هـمـان مـاه بـانـو که تـا خـاتـمـه گـرفـته است هـمـنـامیِ فـاطـمـه همان بانویی که جـلـیله است او ز فرط کرامت، کـریمه است او همان دخت موسی بن جعفر که اوست معرِّف به دشمن، معرِّف به دوست هـمـان بـانـوی آسـمــانِ عـفـاف که باشد به گِردش ملَک در طواف به عـصمت ز نزد پـدر منتصب که معـصومه بگرفت از او لقب ز پـیـغــمـبــرِ خـاتـم الانــبــیــاء و تـا مـهــدیِ خــاتـم الاوصـیـاء به شأن و مقامش سخن راندهاند همه خاکِ قم را حـرم خواندهاند دل فــاطـمـه شــاد فــرمــودهانـد بـدیـنـگـونـه إنـشـاد فـرمـودهانـد هر آنکس که او را زیارت کـند بـه جـنّـت بـنـای عـمـارت کـنـد مـجـو قـبـر زهـرای مظلومه را زیـارت نـمـا قـبـر معـصومه را اگر چه که بر فاطمه دختر است ولی بارگاهش چنان مـادر است حریمی که خود ذاکر فاطمهاست یقـین زائرش، زائر فـاطمهاست اگر عـلـم خـواهـی بـیـا گِـرد او هـمـه عـالـمــانـنــد شــاگــرد او مراجـع به شاگـردیاش مـفـتخر أعـاظـم به درگــاه او مـفــتــقــر مگر کیست این بانوی بی نظیر روایــتـگــر روز خــمِّ غـــدیــر به عـلـم و فـقـاهـت نـظـیـر امام در ایــام غـیـبـت سـفــیــر امــام احادیث او بسکه روشنگر است کلامش چنان خـطبۀ کوثر است چو زهـرای مـرضیّه گـفـتار او ولایـتــمــداری سـت رفـتــار او دفـاع آنـچـنـان از امـامـت کــنـد که در احـتـجـاجـش قـیـامت کند قـیـامش چـنان سدِّ راه عـدوست اگر هست همتا به زینب هم اوست به هـجـرت کند در زمانی قـیـام که دارد به کـف دست خـطِّ امام نـه پـروا ز اقــدام دشــمـن کـنـد نه خوفی از این ترک میهن کند نـمـود انــقـلابـش طــنـیـنـی بـپـا کـه إحـیـا شـده یـاد و نـام رضـا قـیـامی که اسـلام را زنـده کـرد و دین خـدا را چـه پـایـنـده کـرد قـیـامی که گُـل کـرد اسـلامِ ناب شـد اقــدام او الـگــوی انـقــلاب هـمـین انـقـلابی که مـا کـردهایم بـه یُـمـن قـیـامـش بـپـا کـردهایـم قـیـامـی که بـاشـد ولایت اسـاس و امروز دشمن از آن در هراس قـیامی که ما را بـخـوانـد هـنوز و عـاشـق بـپـایـش بـمـاند هـنوز قـیـامی که از کـربلا شد شروع که از جوی خون خدا شد شروع و امــروز تـا ســوریـه تـا یـمـن بــریــزنـد خــون مــرا أهـرمـن قیامی که با خطِّ خون، سرگرفت ز معـصومه هجده برادر گرفت ولی خـیـمـۀ او که غـارت نـشـد کـسـی مـیـزبــان اســارت نـشـد نشد پیش چشمش، امامش شهـید نـگـفـتـنـد رأس رضـا را بــریـد نگفـتند خنحر به حـنجر نشـست نگـفـتـنـد بر سـینه کافـر نشـست نــدیــدنــد زیــر سُـــمّ اســبــهــا تـنِ پـاک مــولای خـود را رهـا نبردند یک گـوشـواری ز گوش نیامد ز گـودال، خـونی بـجـوش نـدیـدنـد بر نـیـزه رأسـی عـیـان نکـرده چـهـل منـزل آه و فـغـان نـگـردیـد ایـن شـاهـزاده، اسـیـر نگـشته به شهر قـم اصلاً حـقـیر نـرفـتـه بدست کـسی مـعـجـرش نـیـفــتــاده در آتــشـی چــادرش تـو ای بـانـوی بـانـوان بـهـشـت ندیدی چو زینب چنین سرنوشت نـه گــودال دیـدی، نـه شــام بـلا نـه دروازۀ کــوفـه، نـه کــربـلا بـمـیــرم ز تـاب و تـب فـاطـمـه امـــان از دل زیـنـب فــاطــمــه |